به بهانه شهادت
«خدایا، شهادت را روزی نصیبم کن که از همه چیز خبری هست الا شهادت».
امروز برایم ثابت شد که «در باغ شهادت» را هرگز نبستهاند و «کلیدش» شاید همین نزدیکیست.
«من» اما رمز عبور را گم کردهام.
و امروز «تو» تک فرمانده خط شکن شهرم، چه شوقی داشتی برای «قربانی».
هنگامی «رمی» چه رو سفید «جمرات» در دست و آماده، بتهای نفس، شکستی و در مقام ابراهیم ایستادی؛ اما نه، اسماعیل؛ که «خود» قربانی این «سعی» شدی.
خود آگاه؛ و خود را به «قربانگاه» بردی.
«اشارت معشوق» را دریافتی. «نشانهها» را شناختی و «رمز عبور» را در دستان دلت فشردی. وجودت پر شد، سرشار از عشق.
«انتخاب» برایت دشوار نبود. تو «خدا را بر خود» ترجیح دادی.
وامروزآسمان هم بر«سعی» تو رشک بردوبا اشکم همراه شد.
امروز «تو» به هستی، رسیدی. هست شدی. و «من» هروله کنان تو را روی بال «پروانهها» به نظاره نشستم. برای چشمانم گریستم چرا که دیر و دور تو را دیدم.
و«برای شناخت ابعاد وجودی تو حاج احمد عزیز سالها فرصت لازم است.»
وخدا «حج» تورا «نوید» بخشید:«شهادت» چه؟ «شهادت شایسته تو» بودوتودر«قهقهه مستانهات عند ربهم یرزقونی». حجات قبول، تک سردار عزیز شهرم.
و ... باز «من» به خانه دنیا بازگشتم، اما هنوز خیسم، خیس باران عطش.منبع سایت ساجد