یکى از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابرى» (سال 75 در تفحص در منطقه فکه شهید شد.) هجوم بردیم و بنا بررسمى که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روى زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکى خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم.
شهیدى پیدا نمى شد. بیل مکانیکى را کار انداختیم. ناخن هاى بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روى عباس بریزد، متوجه استخوانى شدیم که سَرِ آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایى کهمى خواستیم خاکهایش را روى عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.
بچه ها در حالى که از شادى مى خندیدند، به عباس صابرى گفتند:
- بیچاره شهید تا دید مى خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جاى من نیست باید برم جایى دیگه براى خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشه نشون بده...
مجید پازوکى
شهید حجت الاسلام «عبدالله میثمی» 12خرداد سال1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.
در نوجوانی وارد حوزه علمیه اصفهان و از آنجا راهی قم شد. به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی سر از زندان قصر تهران درآورد. برای آن که اذیتش کنند، با یک کمونیست هم سلولی اش کردند.
بعد از آزادی برای مبارزه و تبلیغ راهی شهرکرد شد. جنگ شد. ازدواج کرده بود اما به قول خودش زندگی او جبهه بود.
در جبهه نمازش را کامل می خواند. می گفت؛ اینجا وطنم است. نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیاء شده بود. کربلای پنج بود که ترکش خورد. چند روز بعد 12بهمن 65، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(ع) بود.
متن زیر آخرین وصیت نامه این شهید بزرگوار است .
لازم به توضیح است که تنها چند جمله که در مورد مسائل شخصی بوده، درج نشده و به جز این مورد، متن کامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
«بسم الله الرحمن الرحیم»
الحمدلله رب العالمین و الصلوه والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین
و اما بعد از حمد خدای تبارک و تعالی و درود به پیغمبر و اهل بیتشان علیهم السلام خداوند توفیق عنایت فرمود که در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسی مطابق با جمادی الاول در ایام وفات فاطمه زهرا سلام الله علیها وصیتنامه ای بنویسم. و خدایا تو گواهی در این لحظه که در خدمت مقام وحدانیت، این کلمات را می نویسم بسی شرمنده و شرمسارم، چرا که بندگان تو را می بینم که در جبهه های حق بر علیه باطل می جنگند و در سنگرهای خود وصیتنامه های شهید وارانه می نویسند. خدایا دلم می سوزد که چرا به زمین چسبیدم. خدایا اگر من بیچاره در این لحظه بمیرم فردا در مقابل این جوانانی که از لذت و عیش و نوش دنیا بریدند و رو به تو آوردند سرافکنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اشهدان محمدا صلی الله علیه و آله عبده و رسوله و ان علیا امیرالمؤمنین و حسن بن علی المجتبی و حسین بن علی السیدالشهدا و علی بن الحسین زین العابدین و محمدبن علی باقر علم النبین و جعفربن محمد الصادق و موسی بن جعفر الکاظم و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی التقی و علی بن محمدالنقی والحسن بن علی العسگری و حجه بن الحسن المهدی صلواتک علیهم اجمعین ائمتی و سادتی بهم اتولی و من اعدائهم اتبری و ان ما جاز به النبی حق و ان الله بعث من فی القبور.
ای پدر بزرگوار و مادر مهربانم و ای خواهران و برادران و ای همه کسانی که با شما در دنیا مانوس بودم از شما عاجزانه می خواهم که پیوسته از برایم طلب مغفرت کنید چرا که با رویی سیاه از دنیا می روم. شما نمی دانید خدا چقدر لطف کرده گناهان مرا از شما پوشانده.
آنچه در دوران زندگیم بیش از همه چیز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمی دانم در مقابل خدای بزرگ چه عملی را همراه خود ببرم.
دومین مسئله ای که مرا در زندگی عقب انداخت که موفق نشوم از فیض های بزرگتری بهره مندتر گردم، بی نظمی و بز صفتی من بود که جسته گریخته کار می کردم و به هر کشتزاری دهانی می زدم. این است که دستم از حسنات تهی است. و سومین چیزی که گوشت بدنم را آب کرد و در دنیا مرا سوزاند تا قیامت چه بر سرم آورند غیبت بخصوص غیبت علما بود. خدا کند که با دعای شما پروردگار همه کسانی را که برگردن ماحق دارند از دست ما راضی گرداند...
]پدر[ فراموش نمی کنم وقتی که آمدید پشت میله های زندان قصر و گفتید خدایا من از این فرزند راضی هستم تو هم راضی باش و من چقدر آسوده شدم...
ای مادرم، شما آن مادری هستید که در اولین برخورد هنگام ملاقات در زندان حماسه ای همچون حضرت زینب آفریدید. همانجا که گفتید فرزندم ناراحت نباش تو سرباز امام زمان هستی درسهایت را بخوان و مرا از آن گرداب هولناک به ساحل اطمینان خاطر آوردید. و اگر این فرزند کوچک شما فاتحانه و پیروزمندانه با چهره سفید از دنیا رفت بدانید همان دعای شماست که در اولین سال عروسی خود جهت فرزندی صالح کردید مستجاب گشته و خدا این فرزند صالح را از شما پذیرفته است.
ای خواهرانم طاهره خانم و اکرم خانم، شما از یادتان نرود که شما از پستانی پاک شیر خورده اید و باید با پستانی پاک به فرزندانتان شیر بدهید. فرزندانتان را با حب اهل بیت بار بیاورید. آنها را آشنا با ولایت فقیه کنید مگر نمی دانید که پیغمبر خدا ما را به دست اهل بیتش سپرد و امام زمان ما را به دست فقها سپردند مبادا در راهی به جز راه مرجع تقلید قدمی بردارید که در این صورت در مقابل خدای تبارک و تعالی هیچ حجتی ندارید.
برادران عزیزم. ای رحمت خدا و ای امین خدا و ای عطا خدا شما سربازی امام زمان را فراموش نکنید. برادرتان که لیاقت نداشت اما امیدوارم شما جزو انصار و یاران امام زمان باشید. بکوشید با تقوای الهی تا از منبع اهل بیت بهره مند شوید. نکند خدای ناکرده در دسته بندیها و جبهه بندی های مذهبی بیفتید که معنویت روحانیت از شما گرفته می شود. که ناگهان می بینید از روحانیت به جز لباسش برایتان نمانده است. به این طرف و آن طرف ننگرید. فقط نگاه کنید به نائب امام زمانتان تا فریب نخورید. در گرداب غیبت ها و تهمت ها نیفتید. خدا گواه است که این بدگویی ها ایمان را می خورد و انسان را از روحانیت اخراج می کند. لذت مناجات با خدا را از بین می برد و شما به بچه های خواهرانتان بیشتر سر بزنید مخصوصا فرزندان طاهره خانم که سید هستند باید جزء رهروان راه حسینی باشند. من از همه رفقایم التماس دعا دارم. فقط دو نفر از دوستانم را بگوئید به سر قبرم بیشتر بیایند یکی آقا مصطفی ردانی پور و یکی هم سیدمرتضی صاحب فصول و از جانب من بر سر قبر سیداحمد حجازی بروید و شب های جمعه قبر مرحوم مجلسی را فراموش نکنید. زیارت قبر آقای مطهری علم و حکمت و زیارت قبر آقای مدنی تقوی و زهد و زیارت قبر آقای بهشتی سوز و گداز به انسان می دهد. زیارت این قبور را فراموش نکنید. و با اجازه پدر بزرگوارم اخوی رحمت اله را به عنوان قیم انتخاب کردم باشد که بدهی های مرا بدهد...
خدایا ما را جزو یاران امام زمان محسوب بدار. خدایا رهبر کبیر انقلاب امام خمینی را در پناه خودت از همه بلاها مصون و محفوظ بدار. خدایا رزمندگان ما را در جبهه های حق بر علیه باطل بر دشمنانشان فاتح و پیروز بگردان. خدایا ما را به شهدا ملحق بگردان. پروردگارا عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان. خدایا پدر و مادر را از دست ما راضی و خشنود بگردان. پروردگارا مهر و محبت اهل بیت را از ما و فرزندان ما مگیر.
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بریدیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
روزنامه کیهان، شماره 19082 به تاریخ 22/2/87، صفحه 9 (فرهنگ مقاومت)
به بهانه شهادت
«خدایا، شهادت را روزی نصیبم کن که از همه چیز خبری هست الا شهادت».
امروز برایم ثابت شد که «در باغ شهادت» را هرگز نبستهاند و «کلیدش» شاید همین نزدیکیست.
«من» اما رمز عبور را گم کردهام.
و امروز «تو» تک فرمانده خط شکن شهرم، چه شوقی داشتی برای «قربانی».
هنگامی «رمی» چه رو سفید «جمرات» در دست و آماده، بتهای نفس، شکستی و در مقام ابراهیم ایستادی؛ اما نه، اسماعیل؛ که «خود» قربانی این «سعی» شدی.
خود آگاه؛ و خود را به «قربانگاه» بردی.
«اشارت معشوق» را دریافتی. «نشانهها» را شناختی و «رمز عبور» را در دستان دلت فشردی. وجودت پر شد، سرشار از عشق.
«انتخاب» برایت دشوار نبود. تو «خدا را بر خود» ترجیح دادی.
وامروزآسمان هم بر«سعی» تو رشک بردوبا اشکم همراه شد.
امروز «تو» به هستی، رسیدی. هست شدی. و «من» هروله کنان تو را روی بال «پروانهها» به نظاره نشستم. برای چشمانم گریستم چرا که دیر و دور تو را دیدم.
و«برای شناخت ابعاد وجودی تو حاج احمد عزیز سالها فرصت لازم است.»
وخدا «حج» تورا «نوید» بخشید:«شهادت» چه؟ «شهادت شایسته تو» بودوتودر«قهقهه مستانهات عند ربهم یرزقونی». حجات قبول، تک سردار عزیز شهرم.
و ... باز «من» به خانه دنیا بازگشتم، اما هنوز خیسم، خیس باران عطش.منبع سایت ساجد
سرزمین لالهها
روی زمین دنبال آسمان نگردید؛ هر چه هست آن بالاست.
عملیات کربلای چهار تمام شده بود و هنوز خاطره شهادت بسیاری از بچهها از اذهان نرفته بود که باید رزمندگان و مردم شهد شیرین پیروزی را میچشیدند. یکی از فرماندهان عملیات کربلای پنچ میگفت: تمام جوانب را بررسی کردیم. شناسایی منطقه کار راحتی نبود. محور «شلمچه» از همه محورها مهمتر بود. شلمچه دروازه بصره بود. از این نقطه میتوانستند به دشمن نفوذ کنند. دشمن محکمترین مواضع و موانع را برپا کرده بود. بررسی منطقه وقت میبرد. دشمن در منطقه آب رها کرده بود. خط اولش، دژ محکمی بود با سنگرهای بتونی. پشت آن تانکها مستقر بودند و به خوبی بر منطقه اشراف داشتند. خط دوم و سوم که کانال بود، خط چهارمش هم پشت نهر دوعیجی بود. خط پنجم هم قرارگاه تاکتیکی دشمن و مرکز توپخانه بود و تازه این، همه ماجرا نبود.
19 دی ماه ۱۳۶۵ بود. ساعت یک و نیم شب. دشمن اینطور استدلال کرده بود که فعلا ایران بعد از عملیات ناموفق کربلای چهار، قادر به انجام عملیات جدیدی نیست. نیروهای عراقی کمکم به سمت فاو رفته بودند تا در بازپسگیری آنجا حضور داشته باشند. اینجا بود که رزمندهها زمان را به دست گرفتند. حمله نیمهشب بسیجیها در شرق بصره، دشمن را گیج کرده بود. دشمن غافلگیر شده بود. رمز مقدس «یا زهرا (س)» داشت کار خودش را میکرد.
شکستهای متعدد، دشمن را به این نتیجه رسانده بود که به جای حالت تهاجمی، حالت تدافعی بگیرد. به همین دلیل، دست به کار شد و در شلمچه، موانع وسیعی به شکل «ن» ساخت که دهانه باز آنها به عرض سیصد متر به طرف ایران قرار داشت. ارتفاع این موانع، به هفت متر میرسید. ساخت این نونیها کار را برای ما دشوار ساخته بود. تسلطی که عراق از اطراف این گودال به رزمندههای ایرانی داشت، امکان هر تحرکی را از آنها میگرفت و ما برای فتح هر یک از این موانع، شهدای بسیاری را تقدیم کردیم؛ اما بالاخره ایمان و اراده رزمندگان از سد تمامی موانع گذشت.
خیلیها زیر رگبار گلوله فقط «هدف» را میدیدند و بهانهای برای برگشتن نمیآوردند. آنچه در شلمچه مهم بود، این که رزمندهها سرعت عمل را به دست بگیرند. در صورت تسلط بر این منطقه ایران میتوانست برتری خود را در جنگ ثابت کند.
ارتش عراق شکست را باور نداشت. روزنامه Observer چاپ پاریس نوشت: «برای اولین بار از آغاز جنگ تاکنون، ناظران و کارشناسان غربی درباره امکانات دفاعی عراق دچار تردید شدهاند.»
هفتهنامه نیوزویک هم نوشت: «تهاجم ایرانیها در نزدیکی بصره، حداقل یک چیز را درباره جنگ ایران و عراق تغییر داده و آن این که برای اولین بار طی چند سال گذشته این احتمال را که یک طرف حقیقتا بر دیگری پیروز شود مطرح ساخته است.»
خیلیها شلمچه را با غروبش میشناسند و نذر میکنند که غروب به شلمچه برسند. نجوای غروب شلمچه با بقیه ساعات روز فرق میکند. فقط باید یک بار امتحان کرد.
شلمچه هنوز هم گلوگاه عراق است. کمی آن طرفتر حسینیه شلمچه قرار دارد، با نشانههای پر رنگ پایداری... تانکهای به گل نشسته، مینهای خنثی نشده، کلاه و قمقمههای سوراخشده و نخلهای بیسر.
اصلا میخواهم بگویم دریچههای آسمان، توی خاک شلمچه است.
مادر سردار شهید «حسین خرازی» گفت: حسین، عاشق امام حسین (ع) بود و در راه امام حسین هم شهید شد؛ من هم دنبالهرو فرزند شهیدم هستم و به شهادتش افتخار میکنم
طیبه تابش در گفتوگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» اظهار داشت: بارها و بارها شاهد نماز شب خواندنهای حسین بودم؛ حتی وقتی یک دستش را از دست داد
وی ادامه داد: بعضی وقتها که نیمههای شب از خواب بلند میشدم، میدیدم گوشه اتاق ایستاده، نماز میخواند؛ توی نماز خیلی گریه میکرد؛ به او میگفتم «حسین چرا اینقدر ناله میکنی»؛ دلم برایش میسوخت؛ بعد میگفتم «من را هم دعا کن تا درمانده نشوم» و او با لبخند میگفت «به روی چشم »
مادر شهید خرازی بیان داشت: دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین پس دستت کجاست» و دوباره از هوش رفتم
تابش اظهار داشت: فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دوبرابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد
وی افزود: از بچگی روحیه مردانه داشت؛ وقتی میخواستم کارنامه کلاس ششماش را بگیرم، گفت «دنبالم نیاییها، مگر من بچهام»
حسین، عاشق امام حسین (ع) بود
مادر شهید خرازی گفت: قبل از شهادتش پناهم بود و بعد از شهادتش هم، هر وقت به کمک نیاز پیدا میکنم با حسین صحبت میکنم و از او کمک میگیرم
وی بیان داشت: حسین، عاشق امام حسین (ع) بود و در راه امام حسین هم شهید شد؛ من هم امروز دنبالهرو راه فرزند شهیدم هستم. من فرزندم را برای خدا بزرگ کردم و در راه خدا هم تقدیم کردم و به شهادتش افتخار میکنم
مادر شهید خرازی افزود: حسین عاشق امام خمینی بود؛ تلاش ما همیشه این بوده که مانند شهید خرازی و شهدای دیگر در راه انقلاب بمانیم و مدافع اصول باشیم و انشاءالله خداوند سایه رهبرمان را از سرمان کم نکند
*او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت
به گزارش توانا، شهید سید مرتضی آوینی در وصف سردار بزرگ سپاه امام حسین (ع) گفته است: وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادهاند، بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید؛ به علمداراو را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریز نقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت، هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است
ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم؛ اما فرماندههان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند
حاج حسین را ببین، او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفتهاند، بر دو خصلت بیش از خصائل وی تأکید کردهاند: شجاعت و تدبیر
حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفتانگیز بود؛ اما میدانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظهای از این حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم
*پشتیبان ولایت فقیه باشید
در بخشی از وصیتنامه فرمانده شهید حسین خرازی آمده است: از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند؛ راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم
آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند؛ با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید